فراق
خیلی ذوق زده ام و بی تاب ، منتظرم تا کی دوباره عزیزشوم . هر روز که می گذرد طاقتم طاق تر می شود پس کی ؟ افسرده وبی حال در گوشه ای افتاده ام که یک دفعه سر می رسد به سمتم می اید و کنارم می نشیند و زیپ را باز می کند داخل را می گردد وشالی مشکی از ان خارج می کند و با هر دو دستش به سمت صورتش برده بو می کند و به صورت می چسباند و انگاه هق هقش،بلند می شود.
نوازشم می کند و می گوید : یار با وفای من شنیدی که نمی گذارند دیگر همسفر شویم ، پا به پای هم در مسیر عشق قدم به قدم همراه عشاق زمزمه کنیم حدیث عاشقی را . دلم اشوب شد ، در خود مچاله شدم منم و یک فصل عاشقی برای عزت یافتن و عزیز شدن ، منم و بی تاب مسیر دلدادگی شال را به گردن می اندازد و زمزمه می کند قدم به قدم تا برویم سمت حرم اگرنباشد اینبار قسمتم دق می کنم خودم می دانم . او سینه زنان دم می گیرد ومن ناباورانه توسن خیال به پرواز در می اورم و می روم به سالهای قبل که بر دوشش نشسته ام عزیز و سرمست . از ان بالا سیل عشاق را می نگرم که چون سیلی خروشان در حرکت اند و در چهره تک تک انها عطش وطلب را بو ضوح می بینم .از ان بالا مغرورانه صحنه های زیبای ترسیم شده بر سینه تاریخ را با تمام وجود بر لوح دلم ثبت می کنم. صدای گریه همراهم که دوباره بلند می شود به خود می ایم ، و حزن امیخته با دلتنگی بر وجودم چنگ می زند ایا واقعا امسال ماهم از برجاماندگانیم ؟
**السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین **